سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/7/6
7:19 صبح

ناهار در میان کابوی ها

به قلم: حمید کارگر ، در دسته: سفرنامه

ناهار در میان کابوی‌ها

یادداشت‌های پراکنده از دیدار با عروس خاورمیانه (نیمروز هفتم)

ظهر گذشته بود و این‌بار برای تنوع هم که شده قصد کردیم تا در یکی از رستوران‌های غیرمعمول الحمراء ناهار بخوریم. پس از چند بار رفت و برگشت در خیابان، بر تردید خود غلبه کردیم و ‍café HAMRA   را برگزیدیم.
همین‌که در مقابل در ورودی رستوران قرار گرفتیم، دخترکی در را گشود و پرسید که چند نفر هستید و اهل دود و دم هستید یا نه؟ و راهنمایمان شد تا در جای مناسبی استقرار پیدا کنیم.
نیمی از فضای رستوران آکنده از دود بود و اهل سیگار و قلیان در آن تمرکز داشتند و در نیمه دیگری که ما در آن قرار یافتیم، فقط از خوردنی و نوشیدنی می‌شد سراغی گرفت.
دخترک دیگری سر میزمان آمد و منوی غذا را که به کتابی قطور می‌مانست در برابرمان نهاد. آن‌گونه که از فهرست بر می‌آمد، انواع اطعمه و اشربه از عربی تا غربی همه چیز در این رستوران ارایه می شد و ما پس از تورق و درنگ بسیار برای تنوع ذائقه این‌بار پیتزا سفارش دادیم. از نوع پپرونی و در اندازه خانواده به همراه کولا.
فضای رستوران، غرب وحشی را تداعی می‌کرد و اگر بر پوشش امروزی مهمانان چشم می‌بستی، گمان می‌کردی یک‌راست افتاده‌ای وسط یکی از فیلم‌های وسترن آمریکایی.
میز و صندلی‌های چوبی و مناظر حک شده بر دیوارها، چیدمان وسایل و تک‌تک اجزای دکوراسیون. ظروف غذا و پوشش خدمتکاران، طراحی منوی غذا و تنظیم نور فضا همه و همه غرب وحشی را تجسم می‌بخشید.
از همه جالب تر، پایان ماجرا بود که صورت‌حساب را در یک قوطی فلزی در برابرمان نهادند. همان قوطی‌هایی که در فیلم‌های وسترن همیشه برای هرف‌گیری به کار می‌آیند و هر لحظه انتظار داری گلوله‌ای آن را از جا برکند.
ما هم افزون بر پرداخت صورت‌حساب، هزار لیر انعام به رسم کلاس گذاشتن در قوطی انداختیم!
پسین آن روز، همسرم در هتل ماند و بار دیگر راهی نمایشگاه فرش ایران شدم. آخرین روز برپایی نمایشگاه بود و شاید از همین رو بود که شلوغ‌تر از پیش می‌نمود. در میان گپ و گفت‌ها با غرفه‌داران و ایرانیان حاضر در نمایشگاه در میان ماجرای جالبی قرار گرفتم که شادمان‌مان کرد و آن هم چیزی نبود جز خواستگاری یک تاجر فرش اصفهانی از یک دختر محجبه و زیباروی لبنانی.